یادم می یاد یه روز بهم گفت بدون من می میره
اما حالا...
کو؟ کجاست؟
کو اونی که می گفت بدون من می میره؟
می دونی چیه؟
دلم واسه خودم خیلی می سوزه وقتی یادم می یاد چه جوری حاضر بودم زندگیمو واسش بدم.
حتی قطره های اشکمو ندید
همون اشکایی که هر موقع از چشمام جاری می شد می گفت:وقتی گریه می کنی و این اشکا رو
گونه هات می لغزه انگار آسمون رو سرم خراب می شه اما چه آسون از کنار قطره قطره ی اشکام
گذشت و هیچ اعتنایی نکرد.
منم همه ی اشکامو تو یه تنگ بلور جمع کردم یه گل شقایقم پر پر کردم و ریختم روش آخه می گن این
جوری مسافرت خیلی زودتر بر می گرده . شاید این جوری باشه گرچه تا حالا این اتفاق نیفتاده.
ولی حیفه اشکام آخه خودم اونو تو اشکام دیدم و می دونم اگه از چشمام بیفته دیگه نمی بینمش.
پس اشکامو پیش خودم نگه می دارم تا اگه شاید یه روزی برگشت اون تنگ بلورو نشونش بدم و بگم:
بی انصاف ببین دونه به دونه ی این اشکا رو واسه تو ریختم